مغشوشـآت



بسم رب الحسین

 

روزهای عجیبی رو پشت سر میذارم.

معلق بین بودن و نبودن، داشتن و نداشتن، موندن و نموندن.

اتفاقاتی که میتونه موثرترین روزهای زندگیم رو برای همیشه ماندگار و به یاد ماندنی کنه؛ و یا بالعکس، تبدیل به برگ تاریکی از دفتر خاطرات زندگی بشه که رد اشک خشک شده، بالا و پایین هایی رو روی کاغذ سبکِ کاهی اون بوجود آورده.

این روزها جز توکل راهی پیش روم نیست.

تلاش و توکل؛ دو "ت" تلخ و شیرین ِ همدم لحظه های پرتکاپوی پاییز 1398.

نمیدونم بعدا که این برگ رو میخونم در چه حالم و چه تصمیمی گرفتم. امیدوارم سرشار از حس خوب زندگی باشم.

دعا لازمم؛ زیاد.

 

السلام علیک یا داعی الی سبیل الله

 

 

01:05

14 آبان 


بـ ِنام ِحقّ ِمُطلق

 

معتمدی داره میخونه:

الهی سینه ای ده آتش افروز

در آن سینه دلی وان دل همه سوز

 

ربطش؟ نمیدونم! 

از چی قراره بنویسم؟ بازم نمیدونم!

چرا برگشتم؟ اینم نمیدونم .

فی الحال فرصت رو مناسب دونستم.

راستش، به وبلاگ آشنای دور و نزدیکی سر زدم بعد مدتها و خب دلم خواست که برگردم به روزای اوجم :)

وبلاگ قبلیم چی بود؟ حرفشم نزن :/

نه که روزای خوبی بوده باشه و بخوام که برگردم بهش. نه!

ولی دلم تنگ وبلاگ نوشتن بود . منی که از روزی که فهمیدم همچین فضایی هست،. بذار نگم چی شد.

خب که چی؟!

هیچی مصدع اوقاتیم زین پس، اگر میل همراهی داشتید :)

و من الله توفیقات روزافزون.

 

چو در هر کنج صد گنجینه داری

نمیخواهم که نومیدم گذاری

به راه این امید پیچ در پیج

مرا لطف تو می باید دگر هیچ

وحشی بافقی

 

+شب اول ِربیع الاول ِ1441

+ الهی، محمد معتمدی، آلبوم مناجات (کلیک و دانلود کنید و مست فیض شید)


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

ترجمه ی مقالات و پروژه ها و ISS و IEEE مطالب گردشگری و توریستی شرکت طراحي سايت توس وب اطلاعات املاک تهران راهنمای سفر * آوای نماز * لگاریتم مطالب جالب پله برقی